نامه ای به دوست . تا همیشه...
evry thing
درباره وبلاگ


آدما از جنس برگند . گاهي سبزند ، گاهي پائيزن و زردند . زمستون ديده نميشن . تابستون سايبون سبزند. آدم ا خيلي قشنگن . حيف كه هر لحظه يه رنگند

پيوندها
ღღدختر دوست داشتنیღღ
sababella
کولی عاشق
lo0o0o0o0ve for ever
گروه t.A.T.u.
no pains , no gains
طرفداران مایلی سایرس
دوستت دارم
TOPTARINHA
evry thing
من یک دخترم
طرفداران اشلی بیان تو!!!!
Alone violet
۩۞۩ ما دوتا قندون ۩۞۩
افسون سکوت
*** چرند و پرند ***
عکس و مطالب عاشقانه.
خوش گذروونی
گروه دوچرخه سواری مرند 1
گروه دوچرخه سواری مرند
اخبار متنوع
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان evry thing و آدرس hearse.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 1051
بازدید کل : 112311
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 86
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
arvin

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : arvin

 

 

بخشیدن که دلیل نمی خواهد.
حتی چیزی که طلب نکرده بودم و نیازمندش بودم نیاز مند تر از هر چیز دیگری انگار تمام دنیا ایستاده بود یا شاید پیوند خورده بود زمین و آسمان آسمانیان و زمینیان ... تا باور کنم که...
باور کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه قدرتی داشت ضربان قلبم را میشنیدم.
نه فراتر
آری میدیدمش دیدمش که چطور آن گوی قرمز رنگ را در دست گرفته و میفشارد.
فشار میداد تا لخته ها و دلمردگی هایم بیرون بریزد تا شاید دوباره ....دوباره خودش شروع به زدن کند . یادش آید ضربان را...!
او مرا دوباره حیات بخشید حیات دوباره .
تکرار بود دوباره؟ تکرار هست دوباره؟
دردم آمد؟
دردم نیامد !
اگر قلب مرده ای را بفشارند دردش نمیگیرد.آنقدر فشار داد که قطرات خشکیده بالا آمدند بر نیروهای فرو برنده غالب گشتند به چشمه سار رسیدند دو قطره خون...دردش را حس میکردم گرمایش مرا سوخت... سوخت... سوخت.
دیگر قصی القلب نبودم.
نمیتوانم بنویسم چگونه سوختم ...
تنها
از آن جنازه چیزی برجای نماند.
بویش را حس کردم احساسم را به من برگردانده بود.
چرا باورش نمیکردم؟؟؟؟؟؟
باورم نمیشود که آن گوی عقیق مانند در دستانش که هرچه می فشرد خم به ابرو نمی آورد هیچ تغییری...
چرا نمیشکست؟؟؟؟
نشکست !
نرم شد آن عقیق و حالا دارد میزند نمیفهمم...
نه نمیفهمم مگر ممکن است؟چه قدرتی داشت آن دو دستش و چه عشقش را در جای جای وجودم کاشت...
حالا نفس می کشم
حالا زنده ام
حالا قلبم میزند
حالا...
به برکت عشقش...
"همه ذرات وجودم اکنون نام تو میخوانند"


بخشید ...بخشید...

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: